نون تافتون
نویسنده:
اکبر خلیلی
امتیاز دهید
مجموعه داستان
خیلی دوست داشتم که اسم هر دوی مارا در امین آباد بنویسند،دایی عباس میگفت :اینجا جای خوبیه، شما میتونید به راحتی بازی کنید و توی چمنهای حیاط امین آباد بگردید.
خب منم ده سالم بیشتر نبود، فکر میکردم دایی عباس بد نمیگه امین آباد جای خوبیه، آدم از دست اون صاحب خونه لعنتی هم راحت میشه. دیگه دم به ساعت سرشو توی اون سوراخی نمیکنه و داد نمیزنه: خفه شید جوون مرگ شده ها. خدا مرگتون نمیده از دستتون راحت شم
ولی وقتی به محمود نگاه کردم تو فکر فرو رفته و به دیوار تکیه داده رفتم جلو تو چشماش نگاه کردم. لبهاش رو برچیده بود و دانه های اشک از گوشه چشمهاش سرازیر شده بود
بیشتر
خیلی دوست داشتم که اسم هر دوی مارا در امین آباد بنویسند،دایی عباس میگفت :اینجا جای خوبیه، شما میتونید به راحتی بازی کنید و توی چمنهای حیاط امین آباد بگردید.
خب منم ده سالم بیشتر نبود، فکر میکردم دایی عباس بد نمیگه امین آباد جای خوبیه، آدم از دست اون صاحب خونه لعنتی هم راحت میشه. دیگه دم به ساعت سرشو توی اون سوراخی نمیکنه و داد نمیزنه: خفه شید جوون مرگ شده ها. خدا مرگتون نمیده از دستتون راحت شم
ولی وقتی به محمود نگاه کردم تو فکر فرو رفته و به دیوار تکیه داده رفتم جلو تو چشماش نگاه کردم. لبهاش رو برچیده بود و دانه های اشک از گوشه چشمهاش سرازیر شده بود
دیدگاههای کتاب الکترونیکی نون تافتون